جدول جو
جدول جو

معنی نفس گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

نفس گرفتن
(لِ بَ مَ دَ)
خبه شدن دم انسان. (از آنندراج) (از سفرنامۀ شاه ایران). نفس گسستن. نفس بریدن. نفس فرورفتن. خاموش شدن:
نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند
همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی.
سعدی.
می خواست گل که دم زند از رنگ و بوی او
از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت.
حافظ.
- نفس کسی را گرفتن، جانش را به لب رساندن. او را سخت رنجور و مانده کردن و از توان و رمق انداختن.
، مانده شدن و گرفتن صدای کسی بر اثر داد و فریاد کردن، رنج ماندگی به توقف کوتاه در رفتنی بیش ازعادت، کم کردن. (یادداشت مؤلف). لختی ماندن و نفس تازه کردن
لغت نامه دهخدا
نفس گرفتن
قطع شدن نفس مردن: این قدر حرف نزن نفست بگیرد خ
تصویری از نفس گرفتن
تصویر نفس گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شُ دَ)
آموختن. فراگرفتن مطلبی از کسی به تعلیم. تعلم:
که حسن باشد مرید و امتم
درس گیرد هر صباح از تربتم.
مولوی.
گلی که درس تبسم ز غنچۀ تو گرفت
چه خنده های نمک ریز بر صبا که نکرد.
طالب معنوی (از آنندراج).
، عبرت گرفتن
لغت نامه دهخدا
(یِ کَ دَ)
فایده بردن. نفع بردن:
از شکر نفع همی گیرد بیمار و درست
دشمن و دوست از ایشان همه می نفع برند.
ناصرخسرو.
، ربا خوردن. سود و نزول پول را از بدهکار گرفتن
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برداشتن تصویر شخص یا شی ٔ یا منظره ای به وسیلۀ دوربین عکاسی. (فرهنگ فارسی معین). عکس برداشتن. عکس انداختن. عکاسی
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ سَ)
خو گرفتن. خوگر شدن. (یادداشت مؤلف). تأنس. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). الفت گرفتن. انس یافتن:
با غم رفیق طبعم از آنسان گرفت انس
کز در چو غم درآید گویدش مرحبا.
مسعودسعد.
با که گیرم انس کز اهل وفا بی روزیم
روزی من نیست یا خود نیست در عالم وفا.
خاقانی.
چو وحشی توسن از هر سو شتابان
گرفته انس با وحش بیابان.
نظامی.
مرغ مألوف که با خانه خدا انس گرفت
گر بسنگش بزنی جای دگر می نرود.
سعدی.
همچون دو مغز بادام اندر یکی سفینه
با هم گرفت انسی وز دیگران ملالی.
سعدی.
میل ندارم بباغ انس نگیرم به سرو
سروی اگر لایق است قد خرامان اوست.
سعدی.
چون انس گرفت و مهر پیوست
بازش به فراغ مبتلا کن.
سعدی.
ادب نگذاشت تا گیریم انسی بر سر کویت
حدیث وحشتی گفتیم تا رم کرد آهویت.
میرزا محمد صادق (از آنندراج).
- امثال:
با وحش کسی که انس گیرد
هم عادت وحشیان پذیرد.
(از امثال و حکم)
لغت نامه دهخدا
بیزار شدن کراهت یافتن: ... از بهر آنکه ذوق شعر خلل میکند و طبع از آن نفرت میگیرد. نفرت نمودن، نشان دادن کراهت بیزاری نمودن: طبع شعراء عرب از قبول آن نفرت کلی ننمود
فرهنگ لغت هوشیار
از کار انداختن اثر چیزی را محو کردن از کار انداختن: عدل تو ظلم و فتنه را نعل گرفت لا جرم هر دو چو نعل مانده اند از تو بچار میخ در. (مجیربیلقانی. امثال و حکم ص 1817)
فرهنگ لغت هوشیار
رخش گرفتن برداشتن تصویر شخص یا شی یا منظره ای به وسیله دوربین عکاسی عکس برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انس گرفتن
تصویر انس گرفتن
انس گرفتن به (با) کسی. الفت یافتن با او استیناس
فرهنگ لغت هوشیار
با تردستی طاسها را طوری انداختن که خالهای مورد نظر بیاید گرفته زدن کعبتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام گرفتن
تصویر نام گرفتن
شهرت یافتن، مشهور و معروف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرخ گرفتن
تصویر نرخ گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
گران بها شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عکس گرفتن
تصویر عکس گرفتن
التقاط الصّور
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از عکس گرفتن
تصویر عکس گرفتن
Photograph
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عکس گرفتن
تصویر عکس گرفتن
photographier
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از عکس گرفتن
تصویر عکس گرفتن
fotografiar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از عکس گرفتن
تصویر عکس گرفتن
fotoğraf çekmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از عکس گرفتن
تصویر عکس گرفتن
фотографировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عکس گرفتن
تصویر عکس گرفتن
fotografieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عکس گرفتن
تصویر عکس گرفتن
фотографувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عکس گرفتن
تصویر عکس گرفتن
تصویر کھینچنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از عکس گرفتن
تصویر عکس گرفتن
ছবি তোলা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از عکس گرفتن
تصویر عکس گرفتن
ถ่ายรูป
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از عکس گرفتن
تصویر عکس گرفتن
kupiga picha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از عکس گرفتن
تصویر عکس گرفتن
写真を撮る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از عکس گرفتن
تصویر عکس گرفتن
fotografar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عکس گرفتن
تصویر عکس گرفتن
拍照
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از عکس گرفتن
تصویر عکس گرفتن
לצלם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از عکس گرفتن
تصویر عکس گرفتن
사진을 찍다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از عکس گرفتن
تصویر عکس گرفتن
fotografować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عکس گرفتن
تصویر عکس گرفتن
फोटो खींचना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از عکس گرفتن
تصویر عکس گرفتن
fotograferen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از عکس گرفتن
تصویر عکس گرفتن
fotografare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از عکس گرفتن
تصویر عکس گرفتن
memotret
دیکشنری فارسی به اندونزیایی